از سمور و حریر بیزارم


باز میل قلندری دارم

تکیه بر بستر منقش، بس


بر تنم، نقش بوریاست هوس

چند باشم مورع الخاطر


ز استر و اسب و مهتر و قاطر

تا کی از دست ساربان نالم


که بود نام او گم از عالم

چند گویم ز خیمه و الجوق


چند بینم کجاوه و صندوق

گر نباشد اطاق و فرش حریر


کنج مسجد خوش است، کهنه حصیر

گر مزعفر مرا رود از یاد


سر نان جوین سلامت باد